شاید برای بسیاری از ما آشنا باشد که در بزنگاههای تنشآلود سیاسی یا نظامی، چه در رسانهها و چه در شبکههای اجتماعی، با عباراتی مواجه میشویم که «وطن» را در هیئت «ناموس»، «زن»، «مادر» یا «عروس» تصویر میکنند و دفاع از آن را امری ناموسی و جنسیتی میسازند. در چنین گفتمانی، دشمن، خائن و جاسوس «بیناموس و بیغیرت» خوانده میشود و آسیب به سرزمین، بهمنزلۀ تعرض به بدن زن تعبیر میگردد؛ تصویری که بهظاهر هیجانی و احساسی است اما ریشه در الگوهای دیرپای فرهنگی دارد.
این زبان، صرفاً شکل شاعرانهای از هیجانزدگی ملی نیست؛ بلکه بازتاب ساختارهای عمیق فرهنگی، الگوهای دیرپای مردسالارانه و نظامهای معناییای است که بدن زن را میدان اصلی صورتبندی مفاهیم متعلق به «ملک» و «سرزمین» قرار میدهد. این نوع صورتبندیها نشان میدهد که زبان چگونه در لحظات بحرانی، نقش تعیینکنندهای در جهتدهی به ادراک جمعی ایفا میکند و بدن زن را به عرصهای برای رمزگذاری مفاهیم سیاسی و ملی بدل میسازد.
ازاینمنظر، مطالعۀ انتقادی این دست استعارهها بخشی از درک ما از سازوکارهای قدرت، جنسیت و هویت سیاسی در ایران معاصر است و مشخص میکند که چرا این عبارات صرفاً انتخابهای احساسی یا شاعرانه نیستند، بلکه سازههاییاند که بر جهانبینی ما درباره جنگ، جنسیت و قدرت اثر میگذارند و فهم ما را از واقعیتهای پیچیده دفاع و تهدید مدرن محدود میکنند.
مبنای نظری مناسب برای تحلیل این پدیده، نظریه استعارۀ مفهومی لیکاف و جانسون است؛ نظریهای که بر این نکته تأکید میکند که استعارهها نه زینتهای زبانی، بلکه شیوههای بنیادین تفکرند. انسانها حوزههای انتزاعی را از طریق حوزههای جسمانی و ملموس میفهمند. در فرهنگهایی که ساختار پدرسالاری در آنها ریشهدار است، بدن زن و مفاهیمی مانند عفت، مالکیت و حریم، به حوزه مبدأ مهمی برای فهم سرزمین، مرز و دفاع تبدیل میشود. از اینجاست که تعرض نظامی به کشور معادل تعرض جنسی به «ناموس» فهم میشود و وطن در هیئت «عروس» یا «زن آسیبپذیر» ظاهر میگردد. این تمثیل، از نظر احساسی، فراخوانی فوری به غیرت و عصبیت قومی است؛ اما از نظر تحلیلی، محدودیتهای شناختی و پیامدهای اجتماعی آشکاری دارد.
نخستین ضعف این استعارهها در این است که تجربۀ پیچیده جنگ مدرن را به یک کنش بدنی و ابتدایی تقلیل میدهند. جنگ امروز، ترکیبی از عملیات سایبری، جنگ اطلاعاتی، تهدیدات اقتصادی، بمباران رسانهای و مناسبات پیچیدۀ ژئوپولیتیک است. اما استعارۀ تجاوز، همۀ این ابعاد را نادید میگیرد و تنها یک نوع خشونت را مدلسازی میکند: خشونت جنسی. در چنین چارچوبی، حمله سایبری نه تهدیدی امنیتی، بلکه غفلت یا «بیغیرتی» تعبیر میشود؛ تحریم اقتصادی، که میتواند بنیانهای یک جامعه را متزلزل کند، اهمیت خود را از دست میدهد؛ و مدیریت بحران یا مذاکره بهسادگی نشانه «ضعف» تلقی میشود، نه ابزارهای مشروع و کارآمد دفاع. در نتیجه، چنین استعارههایی نهتنها فهم جامعه از جنگ را فرو میکاهند، بلکه مانع از شکلگیری گفتمان عقلانی درباره امنیت ملی میشوند.
مسئلۀ دوم، پیامد جنسیتی این استعارههاست. وقتی وطن در مقام زن یا عروس مجسم میشود، زن به موضوعی منفعل و در معرض تملک تقلیل مییابد. تصویر وطنِ عروسگونه، برخلاف ظاهر شاعرانهاش، حامل یک پیام روشن است: زن «دارایی» است، «حفاظت» میخواهد و سهمی در دفاع از میهن ندارد. نتیجۀ آن، بازتولید سلسلهمراتب سنتی میان زن و مرد است؛ سلسلهمراتبی که در آن مرد مدافع و زن، نمادِ حریم و دارایی، معرفی میشود. این تصویر نمادین، در عرصۀ اجتماعی راه را برای توجیه کنترلهای بیشتر بر بدن و حضور زنان هموار میکند؛ چرا که زنی که نماد شرف ملی شمرده شود، از نظر فرهنگی قابل کنترلتر و محدودسازیپذیرتر میشود. به این ترتیب استعاره، عملاً در خدمت تثبیت نظم پدرسالارانه قرار میگیرد.
از همه پیچیدهتر آنکه این نوع گفتمان، اخلاق جنسی را جایگزین عقلانیت سیاسی میکند. اگر تعرض به خاک فقط معادل تعرض به زن فهمیده شود، آنگاه دفاع از آن نیز معادل دفاع از ناموس خواهد بود. چنین فهمی، میدان سیاست را به میدان غیرت بدل میکند و امور مربوط به تصمیمگیری ملی، چانهزنی، تعادل قوا و مدیریت بحران را در سطح فرهنگ ناموسی و واکنشهای هیجانی فرو مینشاند. در چنین فضایی هر انتقاد یا پرسشگری میتواند بهسادگی «بیغیرتی» تعبیر شود و هر اقدام سنجیدهای به جای آنکه بر اساس منطق امنیتی فهم شود، بر مبنای الگوهای جنسیتی قضاوت گردد.
بررسی دادههای شبکههای اجتماعی در جریان جنگ ۱۲روزه حمله اسراییل به ایران نیز نشان داد که این نوع زبان چقدر در سطح عمومی ریشهدار است. همانطور که در دوران دفاع مقدس نیز همین استعارهها برای مشروعیتبخشی و همین دژواژهها برای مقابله با غیرخودیها استفاده میشد؛ گویی با گذشت این سالها هیچ تغییری در این دست عبارات ایجاد نشده است. بخش قابلتوجهی از واژگانی مانند «ناموس»، «حریم مادر»، «عروس وطن» یا «مادر میهن» توسط مردانی تولید میشود که خود را در مقام «مدافعانی» تصور میکردند که وظیفۀ طبیعی دارند از وطنِ زنگونه حراست کنند. حضور زنان در این گفتمان یا حذف شده بود یا صرفاً در نقش نمادین – و نه کنشگر – ظاهر میشد. این حجم از بازتولید، نشان میدهد که استعاره تنها عنصر زبانی نیست؛ بلکه بخشی از نظام معنایی و احساسی جامعه است که در بزنگاهها فعال میشود.
بااینحال، نقد استعارههای جنسیتی نباید ما را به سمت حذف استعاره ببرد. استعاره ابزار ضروری تفکر انسانی است و نمیتوان جهان اجتماعی را بدون آن فهمید. مسئله، انتخاب و طراحی استعارههایی است که نه تنها بیانکننده منزلت برابر شهروندان باشند، بلکه با پیچیدگی واقعیتهای جهان امروز نیز سازگار بمانند. افزون بر آن، باید توجه داشت که چیرگی استعارههای جنسیتی، بهویژه در لحظات هیجانزده و بحرانزده، پیامدهای زبانی پنهانی نیز دارد. هنگامی که بدن زن به کانون تصویرسازی سیاسی بدل میشود و حمله به وطن در قالب تعرض جنسی بازنمایی میگردد، فضای رسانهای ناخواسته استفاده از الفاظ رکیک، دژواژهها و کنایههای جنسی—خصوصاً متوجه اندام زنانه—را مشروعیت میبخشد. آنچه در اوج التهاب عاطفی بهعنوان «بیان لحظه» پذیرفته میشود، در گذر زمان به عادت زبانی، و سپس به بخشی از هنجار گفتاری تبدیل میشود. بهاینترتیب، استعارهای که ظاهراً برای تحریک احساسات ملی بهکار میرود، میتواند با طبیعیسازی خشونت زبانی، به بازتولید نگاه ابزاری و تحقیرآمیز به زنان در زندگی روزمره دامن بزند. ازهمینروست که حساسیت نسبت به کیفیت و جهتگیری استعارهها، نه فقط دغدغهای نظری، بلکه ضرورتی اجتماعی است. در این راستا، برخی استعارههای جایگزین میتوانند مسیرهای تازهای برای بازاندیشی بگشایند و امکان زبانی متفاوتی را برای فهم و مدیریت لحظات بحرانی پدید آورند.
یکیاز این امکانها، تصور وطن بهمثابه یک «پروژۀ مشترک» است؛ پروژهای که همه شهروندان، فارغ از جنسیت، در ساختن آن نقش دارند و تهدید به آن نیز تهدید به یک دارایی جمعی تلقی میشود، نه تهدید به یک بدن زنانه. در این تصویر، دفاع از کشور شبیه مراقبت از یک طرح ملی، یک سرمایه مشترک یا یک سازه پیچیده اجتماعی است؛ سازهای که بقای آن مشروط به همکاری و مشارکت برابر است، نه اعمال غیرت یکطرفه. چنین چارچوبی، شهروندان را جایگزین «مدافع» و «مفعول» میکند و دفاع را به کنشی مدنی بدل میسازد، نه اخلاقی مبتنی بر مالکیت بدن زن.
استعارۀ دیگر میتواند وطن را در قالب یک «بدن جمعی یا اکوسیستم زنده» درک کند؛ جایی که هر بخش جامعه نقش اندام یا سلولی را دارد و سلامت کل، در گرو توازن و مشارکت همگانی است. این استعاره، برخلاف استعارههای جنسیتی که بهصورت طبیعی نقش مردان را پررنگ میکند، بر همبستگی سیستمی تأکید دارد و نشان میدهد که امنیت، محصول عملکرد هماهنگ تمام اجزا – از زنان تا مردان، از اقلیتها تا اکثریتها – است. چنین چارچوبی، زبان دفاع ملی را از حوزه تملک جنسی خارج کرده و به عرصه زیستسیاست و مسئولیت مشترک میکشاند.
مهمترین کارکرد این استعارههای جایگزین آن است که «کنشگری» را در مرکز تحلیل قرار میدهند. برخلاف تصویر «عروس وطن» که انفعال در آن نهفته است، در استعارههای جدید همه اعضای جامعه «عامل»اند؛ همه مسئولاند؛ همه در دفاع و بازسازی نقش دارند. این تغییر مفهومی کوچک، اثرات بزرگی در فرهنگ سیاسی دارد: دفاع از وطن، از یک اخلاق جنسمحور به یک تعهد مدنی تبدیل میشود.
در نهایت، ضروری است که نخبگان فکری، دانشگاهیان، فعالان رسانهای و حتی کاربران روزمره شبکههای اجتماعی، نسبت به زبان خود حساستر باشند. استعارههای جنسیتی، اگرچه ریشههای عمیق در حافظه فرهنگی ما دارند، اما جهان امروز با سرعتی چشمگیر درحال تغییر است و نگاه ناموسی به سرزمین دیگر نمیتواند پیچیدگی جنگها، تهدیدها و روابط قدرت را توضیح دهد. زبان باید همراه با جهان تغییر کند. دفاع از کشور بیش از آنکه دفاع از «ناموس» باشد، دفاع از «حق حیات برابر»، «پروژه مشترک زیستن» و «آیندهای که همه در ساختنش شریکاند» است. بازاندیشی در استعارههای دفاع ملی، تنها یک تمرین زبانی نیست؛ تمرینی است برای ساختن نوع تازهای از شهروندی، مشارکت و قدرت. از همینجاست که نقد این دست استعارهها آغاز میشود و راه به سوی گفتمان دفاعی باز میشود که متناسب با جهان معاصر، شهروندمحور، برابر و اخلاقی است.
