چادر سیاه زن ایرانی بیشتر از اینکه مصداقی برای مفهوم کلی لباس و پوشش باشد، جعبه سیاه کشف اسرار زن ایرانی است. اگر بتوان چادر را رمزگشایی کرد و در یک کار نشانهشناسانۀ تاریخی دلالتهای اکنونی او را نتیجه گرفت، میتوان صحنۀ نزاعی را که زن ایرانی در آن حاضر است صورتبندی کرد.
چادر ریشهای ایرانی دارد؛ اما در دو قرن اخیر، ما شاهد نوعی همنشینی فرهنگ ایرانی و سبک زندگی مسلمانی در کانون چادر هستیم. چادر در عهد صفوی و قاجار با اشکال و صورتهای مختلفی که دارد، بیش از هر چیزی انتخاب خوبی برای پوشش زنانه است. چادر اگر چه در آن روزگار در میدان انتخاب و ترجیح قرار ندارد اما «پوشش برتر» است. به این دلیل که بیشتر میپوشاند و به زن قابلیت منعطفی برای بیشتر پوشاندن میدهد. در مورد زنی که مستورگی از مؤلفههای هویتی اوست، چنین پوششی میتواند آزادیبخش باشد و نوعی استثناء قلمرویی ایجاد کند. زن ایرانی به مدد پوشش سرتاسری میتوانست با حفظ مستورگی، گاهی استثنایی برای خروج از خانه را موجه و ممکن سازد. چادر در این هنگامه، بهترین لباس است و برای زنی که پوشیده و مستور بودن در مأموریتهای اساسی او است بهخوبی میتواند به بخشی از هویت و سبک زندگیاش بپیوندد. تا اینجا زن ایرانی با چادر سنتی یا به بیان دیگر با چادر در جهان سنتی در یک تسامح واژگانی مواجه است. سنت در این نگاره به اسلام پیشا انقلابی و پیشاحکومتی اشاره دارد و چارچوبهای اندیشگی و مبنایی آن با صورتبندی و منظومهای که امروز از اسلام سراغ داریم در بسیاری از شئوناتش متفاوت است.
با آغاز مدرنیتۀ تحمیلی و تقلیدی، چادر بهعنوان یکی از اصلیترین مظاهر «واپسگرایی» شناسایی و صورتبندی شد. تجربۀ توتون و تنباکو و مشروطیت که حاکی از لحظاتی بود که زن ایرانی قدری توانسته بود از الگوی رایج مستوره و در حاشیۀ خود عبور کرده و خودی نشان دهد، به مدرنسازان توصیه میکرد برای تغییر قوارۀ جامعه به جامعۀ شبهاروپایی باید تغییر در زنان را جدی گرفت. در اینجا چادر به جز اینکه سبک زندگی سنتی را نمایندگی میکرد، یکی از اصلیترین موانع استحالۀ هویتی زنان بود.
در جریان قانون کشف حجاب ۱۳۱۴، اگر چه با مطلق حجاب سنتی مبارزه شد؛ اما حتی در آن دوره بهطور خاص با چادر ستیز شد و هم در دورۀ دوم پهلوی که قانون مذکور ملغی شد، طرد چادر همچنان در دستور کار قرار داشت. بهعلاوه اینکه محمدرضا تلاش کرد بستۀ جامعی از اقدامات فرهنگی را علیه زن ایرانی در دستور کار قرار بدهد و در این میانه چادر آماج انواع تهمتها، برچسبها، تمسخرها و تخریبها بود. چادر به کیسهزباله و زن چادری به کلاغی که زیر چادرش همواره خبرهایی متناقض پنهان میشود، از دهان مطبوعات و زردنگاران و زردنویسان نمیافتاد. این مسیر را تا سالهای منتهی به انقلاب دنبال کنید تا پرسش مرکزی آشکار شود.
پرسش مهمتر این است که چطور چادر دوام آورد؟ آیا ایدۀ «پوشیدگی بیشتر» در فرهنگ سنتی تا این اندازه قدرتمند بود که بتواند استحکام خود را در برابر این حجم مستمر از هجمهها حفظ کند؟ چرا زن ایرانی با طرف مقابلش که مخالف این نماد بود به یک تعادلی از پوشیدگی نرسید که هم تا حد خوبی تأمینکنندۀ حدود شرعی پوشش باشد و هم بتوان آن را در جهان مدرنیتۀ ایرانی هضم کرد؟ و پرسش اساسیتر این است که چطور چادر زن ایرانی، عصبانیکننده و مورد نفرت و کینۀ باطن مردسالار غرب و غربگرایان است؟ اگر در یک پاسخ سطحی و ساده بگوئیم منشأ این غضب این است که حکومت اسلامی پیروز در ۱۳۵۷ مجدداً چادر را به زنان بقبولاند، آنگاه باید بپرسیم چگونه یک حکومت تازهتأسیس توانسته یک عنصر کتکخورده را به این قدرت و وسعت احیا کند؟
واقعیت این است که این چادر دیگر آن چادر نیست. زن ایرانی دست از چادر برنداشت؛ اما همزمان از آن دست کشید. به عبارت دیگر زن ایرانی بهمثابه سوژۀ انقلابی یکبار چادر را از غلاف جهان اسلام شرقی و سنتی بیرون آورد، به آن صیقل داد و سپس به چهرۀ تجددگرایی مردسالار کشید. چادر در جهان معنایی جدید زن ایرانی همچنان حجاب برتر است؛ اما وجه برتربودگی آن دیگر در امکان مستورگی بیشتر قرار نگرفته است. چرا که زن نوظهور در تجربۀ ایران انقلابی به مستورگی بهمنزلۀ یک امکان احتیاج داشت و فینفسه برای او ارزش نبود. ارزشهای جدید زن انقلابی در وضعیت جدید، ارادهورزی و حضور در ساحت مقومیت تاریخ بود. مستورگی منعطف انتخابی به او این امکان را میداد که چگونه با مدیریت فضا، قلمرو و بدن بتواند در مصاف یک تاریخ مردساخته بر ارادهورزی خود صحه بگذارد و الا برای زنی که به میدانهای اساسی سرنوشت راه یافته بود، مستورگی قلمرویی فاقد ارزشمندی فینفسه بهمثابه تکلیف بود. زن اسلامی جدید برای رعایت پوشش به دنیا نیامده بود و پوشش خود را بهمثابه امکانی برای مدیریت نحوۀ مؤثر حضور میدید.
این کشاکش برای زن ایرانی آبستن بازتولید معنایی چادر است. چادر از جهان سنت بیرون کشیده شد چرا که زن ایرانی چادر را میخواست؛ اما در مصاف با نیروی مردسالار تجدد دریافته بود که صورتبندی معنایی «پوشیدگی بهتر» توانایی مقابله ندارد. چرا که نیروی مردانۀ معارض تنها طرفدار پوشیدگی کمتر نبود. او از اساس از زنی دیگر بحث میکرد که سرنوشت و هویت خاصی دارد و اراده و ظرفیتش در نظم جنسیتی-تمدنی خاصی مصرف میشد. مسئلۀ حجاب اینجا یک دریچه برای نفی یا انتخاب چنین زنی بود. زن ایرانی باید در سطح یک نزاع هویتی خود را مجهز میکرد؛ بنابراین به نحو خودآگاه یا ناخودآگاه در خلال این مبارزۀ هویتی چادر را از محافظی برای بدن به استعارهای برای مقاومت و حفظ استقلال شخصیتی تبدیل کرد. دست یازیدن به هویت و شخصیت زن ایرانی شاخکهای استقلالطلبی و هویتیابی او را تیز کرده بود و حالا زن مسلمان مبارز، بهجای اینکه چادر را با پوشش بیشتر توضیح بدهد با همان نوباوگی زبانیاش تلاش میکرد چادر را بهمثابه پوشش فاطمه (س) و زینب (س) مفصلبندی کند. در این هنگامه اصلاً اهمیتی نداشت که واقعاً و دقیقاً پوشش زنان بزرگ صدر اسلام چادر سیاه اینچنینی بوده یا نه. مهم این است که زن ایرانی فکر میکرده است که برای فراخوانی ایدۀ زهرا بودن و زینب بودن چادر هیئت و شکل مناسبی است. این موطن، موطن معنابخشی و معنادهی دوبارۀ چادر است. چادر زبان اشیاء زن مبارز است، چرا که یا به دلایلی طبیعی و فطری و یا به دلایلی اتفاقی و تاریخی استثمار زن از دریچۀ ظاهر او آغاز شده بود و مبارزه در این سطح به سلاحی متناسب احتیاج داشت.
اینجاست که رنگهای نسبتاً و کمابیش متنوع چادر از یک کثرت حداقلی به یک وحدت سیاه متمرکز منتقل میشود. رنگ سیاه چادرهای ساده چشمدربیار بود. باکی هم از این نبود که زن ایرانی با پناه گرفتن زیر چنین پارچۀ یکنواخت و سادهای، هویتی تودهوار و متحدالشکل پیدا کند که دیگر نتوان فردیتها و تشخصها را در آن جستجو کرد. طیب خاطر از این باب بود که زن ایرانی توانسته بود در یک نزاع چنددههای سکان هویت و ظاهر خود را دست بگیرد. در این صورت او هر گاه میخواست در چادر تااندازهای که دلالتهای سیاسی و ایدئولوژیک آن تضعیف نمیشود، تکثر ایجاد کند و چاشنی رنگ را در روسری و مانتو و آستین و چیزهای دیگر که از خلال محدودۀ چادر اذن حضور و نمایش پیدا میکردند به قیافه و قوارۀ خود بیفزایند. داستان چادر و زن ایرانی در این لحظات از تقید به قیود شریعت گذر کرده بود و به وادی طریقت راه یافته بود. در این ساحت، زن ایرانی تازه میتوانست از ظرفیتها و امکانهای فقهی هم برای الصاق فردیت به چادر یکنواخت ساده از باب «الا ما ظهر منها» فکر کند. اما با تمام اینها به نظر میرسد پاسخ پرسشهای مرکزی مذکور در همین نکته نهفته است که چادر از قفسۀ مربوط به حجاب فراتر رفت و راوی این خبر شد که زن ایرانی به میدان «ارادۀ معطوف به سرنوشت» پیوست. زن ایرانی هم به بهانۀ ستیز علیه چادر هشیار شد و هم چادر را از سطح نازل سابق بیرون کشید و از گزند تجدد منحط حفظ کرد.
این پیروزی برای نیروهایی که مترصد تسخیرپذیری زن ایرانی بوده و هستند ناگوار است و خشمی در آنها میآفریند که کتمانش برایشان ساده نیست. تلاش میکنند قداست تاریخی چادر را لکهدار کنند و تلاش میکنند آن را در جهان متلون بازار جذب کنند.

عالی.. ما شاءالله. خدا حفظتون کنه